ابرکوه نمایندگی یزد فردا:در اول پاييز سال يك هزار و سيصد و سي و سه كه بوي مهر و مدرسه همه جا را پر كرده بود و برگهاي درختان كم كم مي‌ريخت و ديگر درختان لباسي بر تن نداشتند. با صداي گريه كودكي كه صدايش همه جا را نوازش مي‌داد و بلبلان با او همخواني مي‌كردند و نغمه شادي سر مي‌دادند درختان باز شكفتند و لباس سبز شادي را بر تن كردند.

نامي‌كه بر اين كودك نهادند محمود بود او دوران كودكي خود را در دامان پر مهر و محبت مادري سپري كرد و بعد از آن براي كسب علم و دانش راهي مدرسه شد محمود به نماز و روزه خيلي اهميت مي‌داد و در ماههاي رمضان هميشه به مسجد مي‌رفت او در راهپيمايي ها و نماز جماعت شركت فعال داشت.

محمود دو شغل داشت اول به شغل بنايي مشغول بود و بعد پاسدار شد و به جامعه خدمت مي‌كرد او در سن بيست سالگي ازدواج كرد او دو فرزند پسر و دختر داشت و با آنها خيلي خوب رفتار مي‌كرد و آنها را خيلي دوست مي‌داشت او در دوران انقلاب با پخش اعلاميه ها با تفكر انقلابي امام آشنا مي‌شد و نداي آن را به گوش ملت مي‌رساند.

محمود بزرگترين آرزويش شهادت بود و هميشه مي‌گفت ما يك جان داريم و بايد آن را در راه خدا بدهيم محمود در ساعت نه صبح روز پانزده شهريور سال شصت مصادف با هفته‌ي دفاع مقدس براي اولين بار به جبهه رفت پانزده روز گذشت و يك نامه فرستاد ولي در جواب نامه‌ي بعد هيچ جوابي نيامد كه مشخص شد ايشان به شهادت رسيدند.

او در اول مهر ماه سال شصت در آبادان و در عمليات ثامن الائمه به فيض الهي نائل آمد و چهار روز بعد در تاريخ5/7/1360پيكر پاكش را به ابركوه آوردند و بر دوش ملت ايران تشييع و جسم پاكش را در كنار همرزمان شهيدش به خاك سپردند.

شهید از نگاه دیگران

هميشه در اولين برخورد بيش از هر چيز ديگر لبخند مليحي كه بر لبان محمود نشسته بود جلب نظر مي‌كرد بسيار خوش رفتار و شوخ طبع بود.

بيشتر وقتها با مزاح و ايما و اشاره جملاتش را ايراد مي‌كرد. چقدر به خانواده و بستگان و دوستانش بها مي‌داد هيچكس از او ناراضي نبود چون اين را از صميم قلب مي‌خواست حتي وقتي در حضور دو برادرش احمد و محمد علي وصيت نامه اش را تنظيم مي‌كرد

برادرش محمد علي را مسئول رسيدگي به امورات همسر و سه فرزندش بعد از شهادت خود كرد و تأكيد نمود اگر همسرم پس از شهادت من بنا را بر رفتن از خانه من يا ازدواج مجدّد گذاشت، برادرم احمد بايد كليه‌ي حقوقات او را پرداخت نمايد تا آنجا كه همسرم كاملاً راضي شود.

شديداً به خانواده و نزديكانش وابسته بود،امّا عشق به معبود چنان سراپاي وجود محمود را احاطه كرده بود كه خودش طي يكي از نامه هايش به خانواده چنين نوشت:الآن كه در حال نوشتن نامه براي شما هستم انگار دارم رو در رو با شما صحبت مي‌كنم، انگار در جمع شما هستم،به خداي بزرگ قسم بعد از جريان فوت مادر گرانقدرمان هر وقت يك روز از ابركوه خارج مي‌شدم. دلم براي همه تنگ مي‌شد و سعي مي‌كردم هر چه زودتر بر گردم و به جمع شما بپيوندم. ولي حالا نه تنها دلتنگ نيستم بلكه هر روز از روز قبل خوشحالتر و سرحالترم.

آري او از همه چيز و همه كس دل بريد،ما زمينيان را به حال خودمان واگذاشت و با آسمانيان به پرواز در آمد.

گوشه ای از وصیتنامه شهید

تنها توقع‌ و انتظار و بزرگترين‌ وصيت‌ من‌ كه‌ از همه‌ مهمتر است‌ آنكه‌ تا جان‌ در بدن‌دارند و تا يك‌ قطره‌ خون‌ در بدن‌ همه‌ بستگان‌ و بالخصوص‌ اهل‌ خانواده‌ام‌ مي‌باشد از اسلام‌عزيز و انقلاب‌ اسلامي‌ و امام‌ خميني‌ دست‌ بر نداشته‌ و بدانند زماني‌ رضايت‌ من‌ جلب‌شده‌است‌ كه‌ آنها بيشتر در خط‌ اسلام‌ و يار انقلاب‌ باشند و جدايي‌ آنها از اسلام‌ و انقلاب‌ همراه‌با جدايي‌ از من‌ و عدم‌ رضايت‌ من‌ حتي‌ در حيات‌ اخرويم‌ خواهد بود و ثابت‌ كنند اهل‌ كوفه‌نيستند و امام‌ را تنها نگذارند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا